سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/12/21
12:8 صبح

ملکه

بدست عبدالحمید بیات در دسته انقلاب اسلامی، سینما، جشنواره فجر، دفاع مقدس، نقد فیلم، ملکه، فیلم ضد جنگ

گلوله برای بدن ضرر دارد!

آن چنان از بحث های حرفه ای سینما سر در نمی آورم اما برای عوامی مثل من هم فیلمبرداری و کارگردانی و دکور حرفه‌ای فیلم «ملکه» قابل لمس و درک می‌باشد. این سه مسأله از آنچنان قوتی برخوردارند که در بسیاری موارد ضعف های داستان و خسته کننده بودن آن را پنهان می‌کنند و مخاطب را روی صندلی سینما نگه می دارند. مخاطب آنچنان مسحور حرکتها و توقفهای دوربین و زیبایی های تصویری فیلم می شود که ناخودآگاه همراه با حرکت دوربین حرکت می‌کند و وقتی دوربین می ایستد، ناچار است همه تمرکز خود را متوجه فیلم بکند و از روی صندلی‌اش تکان نخورد تا دوربین بچرخد و آن صحنه ای که از دید او پنهان مانده است را نشانش بدهد. همین حرکت ها و توقف های دوربین به فیلم حرکت و پویایی ارزشمندی داده و مخاطب را به خوبی با فیلم همراه می کند. فیلم حقیقتا در بعد حرفه‌ای یک سر و گردن از میانگین سینمای ایران بالاتر است و می تواند در این بعد درخشش بین المللی خوبی داشته باشد.

اما از سوی دیگر داستان فیلم بسیار یکنواخت و کم هیجان وکم فراز و فرود است. اگر اندکی تلاش کنی از نگاه یک مخاطب حرفه ای سینما به فیلم نگاه بکنی و هنرمندی کارگردان و مخصوصا فیلمبردار را در نظر نگیری، اولین مسأله‌ای که توجه‌ات را جلب می‌کند همین فیلمنامه ضعیف است. در برخی دقایق، فیلم اندکی فراز پیدا می‌کند اما به راحتی این اوج خود را از دست می دهد و در زمینه خسته و ناامید فیلم هضم می شود. مثلا وقتی «سیاوش»، دیدگاه جدیدی پیدا می کند، به یک‌باره دنیای جدیدی که مدتهاست از دیدها پنهان مانده، در مقابل چشمان دیدبان و در تیررس گلوله های خودی قرار می گیرد. اما همین دیدگاه به سرعت همه جذابیت خود را از دست می دهد و در نهایت هم به یک «کافی شاپ جنگی» برای گفت و گوهای خصوصی بین دیدبان کشته شده و دیدبان جدید تبدیل می شود! گفت و گوها هم حالتی مُرده و خسته به خود می گیرند. حتی صحنه های شلیک گلوله های جنگی و حمله به دشمن نیز آنچنان فارغ از حماسه و پویایی هستند که فیلم جنگی را شبیه به یک بازی رایانه ای می کنند. صحنه های ابتدایی «نجات سرباز رایان» را به خاطر بیاورید. صدای گلوله ها و تصویر انفجارها و زمین خوردن سربازان زخمی چگونه مخاطب را با خود درگیر می کرد؛ حالا هرآنچه به خاطر آورده بودید را برعکس کنید! حتی گلوله باران دشمن و حس پیروزی بر او، جز اندکی نمی تواند شما را با خود همراه کند و شما را از رکونی که بر فیلم چنبره زده، رها نماید. حتی با شخصیت اول فیلم هم آنچنان انس نمی گیری که وقتی کشته می شود، آه بکشی و بگویی حیف! گره هایی که در فیلمنامه قرار می گیرد به راحتی قابل حدس زدن هستند و آنچنان سوال و هیجانی در مخاطبانی با هوش متوسط هم ایجاد نمی کنند.

ملکه

جملات فوق فقط حاوی نگاهی تکنیکی به فیلم بودند اما نمی شود فیلمی در فضای دفاع مقدس را تماشا کرد و به بعد محتوایی آن توجه ننمود. موضوع فیلم، گزارش روزهای پایانی دفاع مقدس در خوزستان و نقش آفرینی یک دیدبان زحمت  کش برای دفاع از شهر می باشد. اگر بخواهم در یک جمله فیلم را توصیف کنم می گویم یک فیلم ضد جنگ بسیار حرفه ای. و البته «ضد جنگ» عبارتی است که برای فیلم های امریکایی که علیه جنگ ویتنام ساخته شده بودند معنا می یابد و برای این فیلم باید گفت یک فیلم «ضد دفاع مقدس».

«فیلم ضد جنگ» به لحاظ ریشه های تاریخی خود مختص جامعه غربی و مخصوصا امریکایی است. امریکا در تاریخ کوتاه خود هیچ دهه بدون جنگی را پشت سر نگذاشته و به همین دلیل سینمای امریکا نیز مملو از صحنه های اکشن و جنگی شده است. این تاریخ پر از خون ریزی در سینمای امریکا به دو شکل بروز یافته است: «سینمای جنگ» و «سینمای ضد جنگ» که دومی ریشه در جنگ ویتنام دارد. امریکایی ها برای بیان قهرمانی های خود در جبهه های نبرد و تشویق جوانان به حضور در جبهه ها به سینما روی آوردند به خوبی از آن استفاده نمودند. اما وقتی نسلی از مردم به جبهه ها رفتند، کم کم متوجه شدند واقعیت جبهه ها با آن چه در سینما می دیده اند بسیار متفاوت است و چون هیچ آرمان الهی‌ای برای نبرد جبهه ها نداشتند در بازگشت به امریکا خود را افرادی آدم کش و پوچ می یافتند و درنهایت کارشان به مواد مخدر و مشروبات الکلی و افسردگی می انجامید. مردم امریکا هم از جنگ ویتنام به این سو دیگر شاهد پیروزی های برق آسای دولتشان نیستند و می بینند که هر جنگ جدید به معنای شکستی جدید برای امریکا می باشد: افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و... در چنین حالتی طبیعتا جامعه امریکایی جنگ را پس زده و به سینمای ضد جنگ  روی می‌آورد دائما شعار صلح جهانی سر می دهد. و این صلح نه به معنای صلح انسانی، بلکه به معنای آن است که ما توان جنگ با کسی را نداریم پس کسی هم با نجنگد! دکترها کشف کرده اند گلوله برای بدن ضرر دارد!

اما من نمی دانم چرا برخی اصرار دارند هر اتفاقی که در غرب می افتد را کپی برداری کرده و نسخه بدل و تقلبی آن را به زور به خورد مردم بدهند؟ و نمی دانم چرا همان عکس العملی که مردم امریکا به خاطر شکستهای گوناگون در جنگهایشان، علیه دولت امریکا بروز می دهند، ما باید در ایران علیه پیروزی هایمان بروز بدهیم؟ و چرا تلاش می کنیم بیماری های روانشناختی‌ای که حاصل از ایدئولوژی مادی و اومانیستی غربی می باشد را بدون گذر دادن از گمرک اعتقادات وارد مرزهای فرهنگی ایران بکنیم؟ تقی زاده در نطق مشهور خود در مجلس ملی مشروطه می گوید: «ما باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم و حتی فلان مریضی که مخصوص فرنگ است و در ایران یافت نمی شود را نیز وارد کشور کنیم تا ترقی نماییم!» آیا واقعا معتقد به واردات مریضی شده ایم؟!

کارگردان صلح طلب(!) در فیلمش می خواهد بگوید ما اشتباه کردیم که جنگیدیم. ما نباید آدم می کشتیم و اگر ما به سمت عراقی ها گلوله شلیک نمی کردیم آن ها هم به سمت ما گلوله شلیک نمی کردند. جنگ ما هیچ قهرمانی نداشته است و اصلا دفاع مقدسی در کار نبوده و هرچه بوده همان جنگ بوده که هیچ تقدسی ندارد. به این ترتیب همین آقای صلح طلب به جتگ با دفاع مقدس بر می خیزد و در طول داستان یکی یکی به ارزشهای دفاع مقدس حمله می کند و آن ها را به لجن می کشد.

در سرتاسر فیلمی که راجع به دفاع مقدس ساخته شده است، حتی یک تصویر از امام(ره) دیده نمی شود و دریغ از یک صحنه که نشان دهنده معنویت و یا مسلمان بودن رزمندگان ایرانی باشد. البته یک صحنه مربوط به مسلمان بودن افسر عراقی و وضو گرفتن او داریم اما از رزمندگان سپاه اسلام، کسی نه وضو می گیرد و نه نماز می خواند و نه نشانه‌ای دینی در رفتار خود دارد!

دفاع مقدس برای ما یادآور بسیجی های مخلص و نورانی‌ای است که نماز شبشان ترک نمی شد و چهره های نورانی‌شان هر کسی را وادار به تواضع می کرد و اخلاق انسانی شان هر بنی بشری را جذب خود می نمود. اما رزمندگان «ملکه» موجودات جدیدی هستند که نمونه هایشان در بین رزمندگان دفاع مقدس بسیار نادر و محسوب می‌شده و «النادر کالعدم». هیچ کس با دیگری صمیمی نیست و البته رفاقتی اندک بین آن ها برقرار است. همه با هم دعوا می کنند بر سر یکدیگر فریاد می کشند، کسی به دیگری اعتماد ندارد و هرچه افراد به پست فرماندهی نزدیک تر می شوند، احمق تر و غیرمنطقی‌تر می شوند! فرمانده سپاهی یگانِ خمپاره انداز، فرد ژولیده و بداخلاقی است که حتی هنگام خواب نیز سیگارش را رها نمی کند و سیگار به دست به خواب می رود. چهره اش کاملا شبیه مفنگی ها و معتادهاست. همیشه با دیدبان خود، نیروهای زیرمجموعه و فرمانده ارتشی درحال دعوا و داد و بیداد است و هیچ منطقی را نمی پذیرد. همین فرد ویژگی های قهرمانان دفاع مقدس را نیز دارد! فردی شجاع و فداکار و که گلوله های خمپاره‌ای که از سوی عراقی‌ها شلیک شده و عمل نکرده است را از زمین بیرون می کشد و تعمیر کرده و به سوی عراقی ها شلیک می کند. کار او آنقدر خطرناک است که جز خودش کسی جرات این کار را ندارد و مرگ در یک قدمی او پرسه می زند. همین فرمانده در نهایت موجی می شود و توسط پاسدار دیگری به قتل می رسد!

تصویری که از «دفاع مقدس» ارائه می شود تصویری سیاه و کثیف و بی آرمان است. یک فیلم ضد جنگ به معنای اتم آن. آن چه در این فیلم می بینید اساسا ربطی به دفاع مقدس ندارد و ساخته و پرداخته ذهنی است که احتمالا مدتی با داستان ها و فیلمهای ضدجنگ غربی مأنوس بوده و نسخه ای بدلی از آن را ارائه داده است. وقتی قرار است نسخه‌ای بدلی از حقیقت تاریخی ارائه شود که نسبتی با آن تاریخ ندارد، به ناچار کار به «تحریف تاریخ» می کشد. ملکه، تحریف تاریخ دفاع مقدس محسوب می شود. همان ابتدای فیلم دیالوگ بین فرمانده سپاهی و ارتشی حاکی از آن است که نیروهای نظامی قرار است از منطقه عقب نشینی کنند اما ناسیونالیستهای عرب در منطقه می مانند و از خوزستان دفاع می کنند! مگر نه این است در سرتاسر دفاع مقدس همین ناسیونالیست های عرب بودند که از پشت به رزمندگان خنجر می زدند و مگر همینان نبودند که زمینه را برای حمله ارتش بعثی به خاک خوزستان فراهم کردند؟ و مگر همینان نبودند که شعار تجزیه طلبی سر می دادند؟ گویا این رزمندگان دفاع مقدس بودند که خیانت می کردند و اهل فرار بودند و در عوض ناسیونالیست ها در برابر دشمن ایستادگی می کردند!

به نظر می رسد کارگردان احساس می کند در تمام طول فیلم نتوانسته حرفش را بزند و در اواخر فیلم هنرش تمام می‌شود. به ناچار کار را به صراحت می کشاند و در قالب گفتگوی جمشید وسیاوش و نامه سیاوش برای کودکی که سالها پس از جنگ آن را می خواند، حرف نهایی خود را اعلام می کند و بیانیه خویش را صادر می کند. جمشید می‌گوید از پذیرش قطعنامه ناراحت نباش چرا که «آخر هر جنگی صلح است!» و در نهایت هم سیاوش همه تلاش انسانی خود را به کار می گیرد که افسر بعثی که دستش به خون دهها ایرانی آغشته است، خودکشی نکند! در نگاه کارگردان فرقی بین بسیجی ها و افسر عراقی نیست. باید از کشته شدن هر کدام جلوگیری کرد و اصلا مسأله‌تی به نام درگیری حق و باطل وجود ندارد. مسأله فقط این است که بین دو گروه بشری جنگ درگرفته و پس از کشته شدن تعدادی از انسان ها این جنگِ بدون آرمان، به پایان رسیده است. درمورد بیانیه پایانی فیلم  و گفتگوهای باطل آن چیزی نمی نویسم و فقط از چند جمله امام(ره) برای یادآوری مسأله اصلی جنگ پرده برداری می کنم(!):

جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد...

من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهاى غلط این روزها رسماً معذرت مى‏خواهم... ما در جنگ براى یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستى مگر فراموش کرده‏ایم که ما براى اداى تکلیف جنگیده‏ایم؟

3/12/1367