سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/12/20
11:47 عصر

زندگی خصوصی

بدست عبدالحمید بیات در دسته سینما، جشنواره فجر، زندگی خصوصی، اخلاق سکولار

زندگی خصوصی

جنگ با فقه، با سلاح اخلاق

اوایل دوره دانشجویی یکی از علاقمندی هایم دیدن فیلم‌های ضداسلامی و ضد ایرانی هالیود و بررسی آن ها بود. چند سالی است که دیگر آن چنان پیگیر دیدن آن فیلم‌ها نیستم اما دیدن دقایق ابتدایی فیلم ناخودآگاه مرا به یاد همان فیلم‌های هالیوودی انداخت. صحنه‌هایی که با کمترین میزان خلاقیت از فیلم هایی مثل سیریانا syriana     کپی‌برداری شده و در ابتدای فیلم قرار داده شده بودند بلافاصله مرا با این سوال مواجه کرد که مگر چه نسبتی بین کارگردان یک فیلم ایرانی با یک کارگردان فیلم های ضداسلامی هالیوودی قرار دارد که او این چنین دست به الگوبرداری از آن‌ها زده است؟

 

 

کمی که از ماجرای فیلم پیش رفت کم کم جواب این سوال و سوالات مشابه آن را پیدا کردم... ماجرای فیلم، ماجرای فردی است که در اوایل انقلاب یکی از آن تندروهایی بوده که به سینماها حمله می کردند و زنان بدحجاب را مورد حمله قرار می داده‌اند و.... کارگردان نیز تا آن جا که امکان داشته به بزرگنمایی رفتار افراطی او و مظلوم نمایی طرف مقابل پرداخته است. بعدها همان فرد مدیر مسئول روزنامه «مردم امروز» می‌شود تا به زعم کارگردان به نوعی نمایان‌گر شرایط امروز جامعه محسوب بشود. همین فرد تندرو در ادامه ماجرای فیلم با زنی که از «لندن» آمده آشنا می‌شود و پس از گفت و گویی کاملا ایدئولوژیک که سعی شده در پشت پرده حرف ها و عشوه‌های عاشقانه و جنسی پنهان شود، آن زن را به عقد موقت خود در می‌آورد و برای پنهان کردن این رابطه ناچار می‌شود به اقدامات متعدد خلاف شرع روی بیاورد و در نهایت نیز آن زن را در حالتی که از او حامله است به قتل می رساند.

فیلم، کاملا ایدئولوژیک است ولی کارگردان تلاش دارد با مشغول کردن مخاطب به مسائل جنسی و موضع گیری‌های سیاسی و توصیه‌هایی به ظاهر اخلاقی، این مسأله را پنهان نموده و از سویی نیز خود را از چنگال ممیزی و توقیف رهایی ببخشد. می توان زمینه و تم اصلی فیلم را «جنگ با فقه، با سلاح اخلاق» یا «ترویج اخلاق سکولار» نامید. هر چند که ظاهرگرایی و بی‌اخلاقی از آفاتی است که ممکن است دامنگیر برخی از متدینین بشود، اما دم خروسی که از لابلای دیالوگهای فیلم بیرون زده است نشان می دهد که مسأله فیلم مبارزه با انحرافات نیست بلکه اساسا این دین است که مشکلاتی برای جامعه بوجود آورده است. تمام تلاش کارگردان در حمله به «فقه» با دو سلاح «آزادی» و «اخلاق» می باشد و ضمنا اشاره ای مختصر دارد که عقل نیز با دین جمع نمی شود. او مسأله ازدواج موقت را به عنوان شاهد مثالی برای کلام خود مطرح می‌کند و به همین دلیل زنی که قرار است نقش زن صیغه ای را بازی بکند، از لندن به ایران می‌آورد تا حامل این پیام باشد که حکم دینی ما با استعمار پیر پیوند خورده است!

در منظر کارگردان این فیلم، بزرگترین مشکل جامعه ما برخی احکام دین است که آن چه او اخلاق می داند را به خطر می اندازد و به این ترتیب او به دنبال تاسیس نوعی اخلاق منفک از دین و شریعت می‌رود.

نخست کارگردان به سوی تقابل فقه با اخلاق و جوانمردی می‌رود. مردی که ناجوانمردانه زنان بدحجاب و ناتوان را در کوچه‌های خلوت گیر می انداخته و پونز در پیشانی آن‌ها فرو می‌کرد، در یک اقدام فقهی زنی بدحجاب را صیغه می‌کند و ناجوانمردانه و در اوج بی‌اخلاقی به همسر و فرزند و حتی پدر و مادر پیر خود خیانت می‌کند و آنها را فریب می‌دهد و زمانی که متوجه می‌شود همسر صیغه‌ای‌اش از او باردار شده، ناجوانمردی را در حق او به نهایت خود می‌رساند و تلاش می‌کند به هر نحو ممکن مسئولیت آن زن و فرزند را از خود سلب نماید و وقتی هیچ راه گریزی نمی‌یابد، زن بیچاره و کودک مظلوم درون شکمش را به قتل می‌رساند و جنازه‌شان را به آتش می‌کشد و در نهایت هم با استدلالی شبه‌دینی، وجدان ناراحت خویش را راحت می‌کند. به همین سادگی! فردی متشرع و آگاه به مسائل فقهی، تمامی حدود اخلاقی را زیر پا می گذارد و احساس گناه هم نمی‌کند!

دیالوگ‌های زن مظلوم و تازه از لندن آمده، که مخاطب خودش را موضع همراهی و دفاع از او فرض می‌کند در بسیاری موارد کاملا ایدئولوژیک و ضددینی است و او خودش نیز به صراحت این مسأله را بیان می‌کند. از سوی دیگر مخاطب نیز زیر بار احساسی شدید فیلم و سیر هدفمند فیلمنامه، این دیالوگ ها و استدلال ها را منطقی و حتی بدیهی می‌شمارد و در طول فیلم نیز حرف‌های ضد دینی آن زن یکی پس از دیگری اثبات می‌شوند. در گفت و گویی که در نهایت منجر به برقرای عقد موقت بین او و مدیر مسئول روزنامه مردم امروز می شود، همین زن مظلوم که مخاطبان نیز به لحاظ احساسی همراه او هستند، می‌گوید از نظر من «خانواده» و «دین» محدود کننده «آزادی» هستند و در تمام طول فیلم تلاش می شود همین مسأله و موارد مشابه آن اثبات بشود.

هر سخن باطلی، در درون خود دارای تناقض است و کارگردان نتوانسته در همین چند دقیقه فیلم‌اش، تناقض بین بی‌دینی و در عین حال اخلاقی بودن را پنهان کند. در تمام طول فیلم تلاش می شود این زن بی اعتقاد به دین که در برخی دیالوگ‌ها مسائل دینی را نیز به سخره می‌گیرد، فردی اخلاقی و برتر از دین‌داران نمایش داده بشود. اما همین زن بی دین ولی اخلاقی، اتومبیل همسر موقتش را به آتش می‌کشد و این مسأله در روند فیلم اقدامی اخلاقی و در راستای دفاع از خود نمایش داده می‌شود و انگار نه انگار که این قهرمان بی دین کاری خلاف اخلاق انجام داده است.

موج دوم حمله فیلم پس از حمله به دین -که در سرتاسر فیلم موج می‌زند- ، حمله به خانواده است. کسی که بخواهد برای مردم و رساندن صدای آنان به گوش مسئولین مملکت تلاش کند، کسی که آرمان های اجتماعی بلندی داشته باشد، کسی که بخواهد در زندگی شخصی به تکرار و مکانیکی شدن نیفتد، کسی که بخواهد به کامجویی بپردازد، نمی‌تواند همزمان خانواده نیز داشته باشد و به زن و فرزندان خود رسیدگی کند. «خانواده» در مقابل «آزادی» است و قید و بندهایی برای افراد درست می‌کند که راه آرمان خواهی و نیز لذت از زندگی را بر انسان می بندد و کسی که خانواده‌ای دارد ناچار است برای حفظ این قید و بندی که دین بر او تحمیل کرده، انواع و اقسام رنج ها و سرکوب نیازها و علایق را برخود تحمیل کند و از سوی دیگر به انواع و اقسام بی‌اخلاقی‌ها از دروغ تا قتل روی بیاورد و همه این ها را نیز با دین توجیه می کند! به این ترتیب کارگردان تناقض درونی دیگری را نیز در ساختار فیلم خود نشان می دهد. از سویی دین را عامل بوجود آورنده بنیان محدودکننده خانواده نشان می‌دهد و از سوی دیگر همین دین را عامل فروپاشی خانواده می‌داند! هر سخن باطلی در درون خود دارای تناقض است و کارگردان در منجلاب دین ستیزی خود، به تناقضاتی رسیده که در نهایت او را به پوچ‌انگاری و نیهیلیسم خواهد رساند.

ارزش دیگری که در این فیلم مورد تهاجم ناجوانمردانه قرار می‌گیرد، «زن» می‌باشد. در فرهنگ اسلامی، زن در جایگاهی والا و ارزشمند قرار دارد و به علت ویژگی های خدادادی خود، ارزشهای انسانی خاصی برای او در نظر گرفته شده است. ممکن است ساده‌دلانی پیدا بشوند و تصور کنند که این فیلم برای دفاع از زنان در برابر خیانت‌های همسرانشان و کامجویی‌های آنان ساخته شده است. اما ابدا چنین مسأله‌ای از فیلم بیرون نمی‌آید. در این فیلم زن، موجودی کودن و احساسی معرفی می‌شود که به سادگی فریب دروغ های همسرش را می‌خورد و باور می‌کند که همسرش او را دوست دارد و به او خیانت نمی‌کند اما در عین حال همسرش دلبسته زنی دیگر است و به سادگی به زنش خیانت می‌کند.

از سوی دیگر همین موجود کودن به سادگی به عقد موقت مردی در می‌آید و مدتی بعد با آن‌که ناجوانمردی او را دیده است، مجددا فریبش را می‌خورد، در ماشین او سوار می‌شود، حرف های عاشقانه می‌زند و در وسط همین حرف‌های عاشقانه و در عین حال احمقانه‌اش توسط شوهر محبوبش به قتل می رسد!

همین موجود احساسی، موجود شروری است که وقتی رابطه‌ای دوستانه بین او و همسرش برقرار است، او را از کار و زندگی باز می دارد و مانع از فعالیت اجتماعی او می‌شود و وقتی روابطشان خراب می‌شود، شرارتش شکلی جدید می‌گیرد: به تعقیب خانواده همسر موقتش می پردازد، ماشین آن‌ها را پنچر می‌کند و به این شیوه به درون خانه آن‌ها نفوذ می‌کند و نزدیک است که زندگی خانوادگی او را به آتش بکشد، شوهرش را به شکل های مختلف تهدید کرده و آزار می‌دهد و به راحتی ماشین او را به آتش می‌کشد و می‌گریزد.

هر سخن باطلی، در درون خود دارای تناقض است و کارگردان نتوانسته در همین چند دقیقه فیلم‌اش، تناقض درونی نگاه‌اش به شخصیت زن را پنهان کند. موجودی مظلوم و در عین حال شرور و دردسر ساز، موجودی ارزشمند و در عین حال کودن و احمق! کارگردان تلاش می‌کند که با ژستی فمینیستی به زعم خود از زنان در برابر اسلام دفاع کند و با جمله «زن مالک بدن خویش است» وفاداری خود به آرمانهای فمینیسم را ثابت کند اما دریغ که نه فهم دقیقی از فمینیسم داشته و نه فهم درستی از جایگاه زن در اسلام.

گلوله بعدی فیلم به سمت حیا و عفت شلیک می‌شود. فیلم مملو از صحنه ها و دیالوگهای جنسی و تحریک کننده می‌باشد. تصاویر کلوزآپ از زن، صحنه های آرایش کردن، خاموش شدن چراغ ها و...، پوشش محرک و نامناسب، روابط عادی و خارج از محدوده حیا بین زن و مرد نامحرم، عشوه آمدن ها و ناز کردن ها، حرف‌ها و دیالوگ‌های فرزند خانواده و سوال از این که «بابا چرا اگر من باید تنها بخوابم تو تنها نمی خوابی؟!!» و موارد فراوانی از این دست می تواند به راحتی این فیلم را در عرصه دریدن پرده های حیا و عفاف برنده «زرشک قهوه‌ای» بکند! به راستی تا قبل از این هیچ فیلمی را ندیده بودم که به این راحتی حیا و عفاف را زیر پایش لگدمال کند.

مسأله‌ی دیگری که کارگردان تلاش دارد به بیان آن بپردازد این است که بگوید انقلاب اسلامی از ارزشهای ابتدایی خود منحرف شده است. روزهای نخستین انقلاب روزهای خوب و آرمانی‌ای بوده ولی «مردم امروز» و همان کسانی که انقلاب کردند و خود را صاحبان انقلاب می دانند در دام این انحراف افتاده اند و به جای «اخلاق» به ظاهر دین چسبیده‌اند و باعث شده‌اند که جوانان از انقلاب جدا بشوند. اما همین کارگردان در ابتدای همین فیلم آن روزهای آرمانی را نیز روزهای سیاهی معرفی می‌کند که عده‌ای تندرو آرامش روانی جامعه را به هم می‌ریختند، به سینماها حمله می‌کردند، در پیشانی زنان پونز فرو می‌کردند و حتی در درون گروههای خود نیز دچار درگیری و تکفیر یکدیگر بودند. این تندروها افرادی بودند که لهجه‌هایشان نشان می‌داد روستاییانی تازه به شهر آمده هستند اما با استقرار نظام لهجه‌هایشان را به همراه چهره‌شان تغییر دادند و به مسئولین مملکتی و روشنفکران جامعه تبدیل شدند! بازهم کارگردان نتوانسته تناقضات درونی سخن باطل خود را پنهان کند و تناسبی بین تصویر مشمئز کننده ای که در ابتدای فیلم از انقلاب نشان می دهد با آنچه به طور شعاری در میانه فیلم بیان می‌کند، برقرار نماید.

هر سخن باطلی در درون خود دارای تناقض است و کارگردان در منجلاب دین ستیزی خود، به تناقضاتی رسیده که در نهایت او را به پوچ‌انگاری و نیهیلیسم خواهد رساند. فیلم برای خودش نمی تواند آرمانی متصور شود. جای آرمان‌ها درون قاب عکس‌ها روی دیوارهای درون اتاقکی در یک تراشکاری است و امکان بروز اجتماعی ندارد و آرمان‌خواه نیز سرداری است که درون همان تراشکاری افتاده است و نمی‌تواند حرف‌هایش را به جامعه‌اش بگوید و خودش را با دیدن قاب عکس‌ها دلخوش می کند. «مردم امروز» هم برای هدف‌های شخصی و تامین نیازهای خود دست به هر کاری می‌زنند، موانع سر راه خود را به هر طریقی –حتی قتل- برطرف می کنند و قدرتمندان از دین برای توجیه رفتار خویش استفاده می کنند. آیا چنین حرف هایی شما را یاد مارکس نمی اندازد؟ آیا چنین تفکری در نهایت همان رویکرد الحادی ایدئولوژی زدایی و تاسیس نظام اخلاقی جدیدی را به خاطر نمی‌آورد؟ و آیا اگر هالیوود می‌خواست فیلمی علیه اسلام و انقلاب بسازد می‌توانست چیزی بهتر از این بسازد؟ آیا اگر کسی می‌خواست همزمان هم اسلام و احکامش را زیر سوال ببرد و هم تصویری سیاه و مأیوس کننده از انقلاب اسلامی ارائه بدهد می توانست چیزی بهتر از این فیلم بسازد؟ و آیا...

هر سخن باطلی، در درون خود دارای تناقض است و کارگردان نتوانسته در همین چند دقیقه فیلم‌اش، حداقل تناقضات درون قلب خود را پنهان کند. خنده دار است که فیلم حتی با عنوان خودش هم در تناقض قرار گرفته! توجه کنید عنوان فیلم «زندگی خصوصی» است اما در تمام طول فیلم «زندگی عمومی» یک فرد نمایش داده می‌شود و از هر دری سخن گفته می شود: از سیاست و اقتصاد و اختلاس بانکی و مسائل مربوط به روزنامه و انتخابات و گوشه‌گیری رزمندگان و...

*

هرچند به طور معمول نقد یک فیلم سینمایی جایی برای بحث های ایدئولوژیک و سیاسی نیست اما ماهیت ایدئولوژیک فیلم و نیز غیرت ما نسبت به انقلاب اسلامی که میراث گرانقدر شهدا در دستان ما محسوب می‌شود، به ما اجازه نمی‌دهد که با سکوت و بی‌تفاوتی از کنار این همه توهین به اسلام و انقلاب عبور کنیم.

از سویی فیلم نیز در موضع بیان استدلال و سخن منطقی قرار ندارد و با تخیل و داستان سرایی و بازی با احساسات به ارزشهای ما حمله نموده است و طبیعتا در جواب نیز نباید به دنبال پاسخی فارغ از احساسات و مملو از منطق ارسطویی بود. در پاسخ به حملاتی که به دین اسلام شده است فکر می کنم نشان دادن همان تناقضات درونی کافی باشد و پاسخ‌های تفصیلی فرصت دیگری را می‌طلبد.

اما در خصوص گلوله هایی که دستگاه نفرت پراکنی کارگردان به سمت انقلاب شلیک کرده است با اجمال بسیار فراوان می‌گویم که امام راحل ما همواره دو قشر را بزرگترین ضربه زنندگان به انقلاب بر می‌شمردند: در یک سو روشنفکران و غربزدگان و در سوی دیگر مقدس مآبان و متحجران و همیشه می فرمودند بدانید آن چه این پدر پیرتان از مقدس مآبان و متحجران کشیده است بیش از آن بوده است که از گروه اول کشیده است. اما این مسأله دلیل نمی‌شود که روشنفکران و غربزدگان زشتی و پلشتی خود را در پشت زشتی دیگران پنهان کنند. از نظر تفکر امام(ره) هر آنچه غیر از اسلام ناب باشد باطل و مردود است و ما نیز اصلا به دنبال توجیه اشتباهات ظاهرگرایان و متحجران نیستیم اما ابدا چشم از دست و پا زدن های ذلیلانه روشنفکران نیز برنمی‌داریم و همین که این گروه برای نجات خود دست به حمله به متحجران زده‌اند نشان از آن دارد که شاخک‌هایشان به درستی احساس کرده‌اند که دریای انقلاب به زودی آنان را غرق خواهد نمود و براساس قاعده «الغریق یتشبث بکل حشیش» دست به دامان غریق دیگری شده‌اند.

درمورد انحراف انقلاب از ارزشهای ابتدایی‌اش نیز لازم است توجه داشته باشیم که انحراف افراد با انحراف جریان‌ها متفاوت است و ریزش‌ها و رویش‌ها و تغییر مسیر زندگی افراد نیز مسأله‌ای کاملا عادی و طبیعی است و از بیچاره‌گی‌های افرادی که از کشتی انقلاب پیاده می شوند همین جدا افتادگی از جامعه و قیاس به نفس نمودن پدیده‌های اجتماعی و تعمیم دادن‌های عجولانه می‌باشد. کاملا روشن است که انقلاب اسلامی در مسیر خود با ریزش‌هایی مواجه بوده است اما هیچ تحلیل عالمانه و عاقلانه‌ای «انحراف افراد» را به «انحراف انقلاب» تعمیم نمی‌دهد و با بررسی بسیار ساده ارزشها و شعارهای اولیه انقلاب اسلامی با امروز آن متوجه عدم انحراف آن می‌شود.

در باب باطل بودن جدا شدن جوانان از انقلاب اسلامی هم سخن فراوان است اما به جای هر سخنی کارگردان و دوستانش را دعوت می‌کنم که فقط برای نصف روز از پشت میزهای کافه‌های شمال شهر بلند شده و در روز 22 بهمن به میان جمعیت انبوه تظاهرکنندگان در هر جای ایران که مایل هستند بروند و جمعیت جوان دلبسته به انقلاب را ببینند و پس از آن اگر «اخلاق» و جوانمردی داشتند بیایند و آن چه دیده اند در فیلم بعدی خود نمایش بدهند.

*

می‌گویند فیلم درون و باطن کارگردان را «لو» می دهد و آن چه او در پستوهای قلبش پنهان کرده است را نشان می‌دهد. نمی‌دانم در درون «زندگی خصوصی» آقای کارگردان چه گذشته و یا چه می‌گذرد؛ اما صمیمانه آرزو می‌کنم زندگی خصوصی‌اش به اندازه فیلمش سیاه و مملو از نامردی و خیانت و یأس نباشد.